کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

درس خارج فقه و اصول حضرت استاد آیت الله رضازاده (دامت برکاته)تاریخ93/02/10

بحث ما در این بود که اجرت رضاع از اموال بچه داده می شود و یا از اموال پدر بچه؟ گفتیم بحث در دو مقام است، مقام اول در اینکه پدر فوت کرده باشد که گفتیم از مال فرزند داده می شود.  

مقام دوم: پدر زنده است و بچه هم مالی دارد:
در اینکه اجرت را چه کسی باید بدهد، دو قول است و این دو قول از کلام جواهر[1] برداشت می شود:
1-از مال بچه برداشته می شود. چون بچه غنی است و نفقه او بر پدرش واجب نیست و شیر خوردن هم یکی از نفقات این بچه است.
2-اجرت از مال پدر باید پرداخت شود، دلیل این قول می تواند اطلاق دو آیه باشد:
الف: آیه «فَإِنْ‏ أَرْضَعْنَ‏ لَکُمْ‏ فَآتُوهُنَ‏ أُجُورَهُن‏»[2]؛ در این آیه خداوند امر می کند که اجرت کسانی که شیر می دهند را بپردازید و خطاب به مردها است و مطلق هم است و نگفته اگر بچه فقیر بود، اجرت شیر دادن مادرش را بدهید.
ب: آیه «وَ عَلَى‏ الْمَوْلُودِ لَهُ‏ رِزْقُهُنَ‏ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوف‏»[3]؛ منظور از «مولود له» پدر است که باید اجرت و لباس به زن بدهد و مطلق گفته، در نتیجه شامل جایی که بچه غنی باشد نیز هم می شود.
جواهر می فرماید: «الذی هو کنایة عن أجرة الرضاع»[4]
می فرمایند: «رزق» در این آیه کنایه از اجرت شیر دادن بچه ها است.
در ادامه جواهر می فرماید: «بل فی التعبیر بالمولود له تنبیه حسن على کون الولد حقیقة له، و لذا نسب إلیه دون أمه».
می فرمایند: اینکه آیه شریفه به جای «والد» تعبیر به «مولود له» کرده، اشاره به این است که فرزند در حقیقت برای پدر است و به خاطر همین فرزند به پدر نسبت داده شده است نه به مادر.

بعضی در اشکال به اطلاق دو آیه گفته اند:
این اطلاق ناظر بر جایی است که انفاق بر پدر واجب باشد، یعنی اگر انفاق بر پدر واجب باشد، گفته می شود مولود له، اما در بحث ما، فرزند صاحب مال است و نفقه او بر پدرش واجب نیست. پس این دو آیه شامل اجرت رضاع نمی شود، چون بچه پولدار است و نفقه او واجب نیست.

و الحاصل: اقوی این است که اجرت در مال فرزند است و باید از آن پرداخت شود، همچنان که در فرض قبلی که پدر فوت کرده بود، باز هم بر فرزند است که اجرت را بدهد. در نتیجه اگر فرزند صاحب مال بود، باید خودش اجرت را بدهد.

فائدة: تفسیر کبیر درباره آیه می فرماید: «فَفِیهِ مَسَائِلُ: الْمَسْأَلَةُ الْأُولَى: الْمَوْلُودِ لَهُ هُوَ الْوَالِدُ، وَإِنَّمَا عَبَّرَ عَنْهُ بِهَذَا الِاسْمِ لِوُجُوهٍ الْأَوَّلُ: قَالَ صاحب«الْکَشَّافِ» : إِنَّ السَّبَبَ فِیهِ أَنْ یُعْلَمَ أَنَّ الْوَالِدَاتِ إِنَّمَا وَلَدْنَ الْأَوْلَادَ لِلْآبَاءِ، وَلِذَلِکَ یُنْسَبُونَ إلیهم لا إلى الأمهات... الثَّانِی: أَنَّ هَذَا تَنْبِیهٌ عَلَى أَنَّ الْوَلَدَ إِنَّمَا یَلْتَحِقُ بِالْوَالِدِ لِکَوْنِهِ مَوْلُودًا عَلَى فِرَاشِهِ عَلَى مَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ»...الثَّالِثُ: ذَکَرَ الْوَالِدَ بِلَفْظِ الْمَوْلُودِ لَهُ تَنْبِیهًا عَلَى أَنَّ هَذَا الْوَلَدَ إِنَّمَا وُلِدَ لِأَجْلِ الْأَبِ، فَکَانَ نَقْصُهُ عَائِدًا إِلَیْهِ، وَرِعَایَةُ مَصَالِحِهِ لَازِمَةً لَهُ».[5]

نسبت به «المولود له» چند مساله وجود دارد:
مساله اول: اینکه به جای والد در آیه، مولود له آمده، به خاطر چند وجه است:
وجه اول: صاحب کشاف می گوید: دلیل این که به جای والد، مولود له آمده است این است که خداوند با این تعبیر می خواهد بگوید، که با اینکه مادر بچه را به دنیا می آورد، به پدر نسبت داده می شود، و به مادر نسبت داده نمی شود.
وجه دوم: این تعبیر تنبیه به این است که ولد به پدر ملحق می شود چون در فراش او به دنیا آمده است و پیامبر فرمودند که ولد برای فراش و شوهر است.

وجه سوم: این تعبیر تنبیه به این است که فرزند بخشی از پدر است و نفع و نقص او به پدر بر می گردد و بر بچه لازم است که مصالح پدر را رعایت کند.




اصول




اشکال پنجم:
مرحوم مشکینی در حاشیه بر کفایه می فرمایند:
«و أمّا الجواب على ذلک الوجه الجاری فی کلّ وصف: فهو أنّه یمکن أن‏ یکون‏ العلّة کلیهما، إلّا أنّه ذکر خصوص الثانی لنکتة: و هو التنبیه على فسق الرّجل.مضافا إلى إمکان کون العلّة هو الذاتی، إلّا أنّه ذکر خبر الفاسق من باب المصداقیّة، تنبیها على فسقه‏».[1]
از این کلام استفاده می شود که اولا کلام مرحوم شیخ و استفاده از تعلیل در هر وصفی جاری است و این وجه سوم همان وجه دوم می باشد هر وصفی یک حیث ذاتی دارد و یک حیث عرضی دارد.
ثانیا: ممکن است علت تبین خصوص فسق نباشد بلکه هم فسق علت باشد و هم واحد بودن که حیث ذاتی است و علت اینکه فقط به فسق اشاره کرده است بخاطر تنبیه بر این مطلب است که ناقل این خبر فاسق می باشد.
و ثالثا: علت همان واحد بون خبر می باشد و ذکر فاسق بودن از جهت ذکر مصداق است زیرا یک مصداق خبر، خبر فاسق می باشد و یک مصداق خبر، خبر عادل است.

اشکال ششم:
مرحوم آقای خوئی در مصباح می فرمایند:
«نعم یرد علیه ان هذا الوجه أیضاً یرجع إلى الاستدلال بمفهوم الوصف، لا انه وجه‏ مستقل‏ فی‏ الاستدلال‏ بالآیة الشریفة فی قبال الاستدلال بمفهوم الوصف، بل هو توضیح و بیان لکیفیة الاستدلال بمفهوم الوصف. و حینئذ یرد علیه ما تقدم فی الوجه السابق من ان التقیید بالوصف و ان کان مشعراً بالعلیة، إلّا ان ذلک لا یدل على الانتفاء عند الانتفاء، فانه متفرع على کون الوصف علة منحصرة، و هو لا یستفاد من مجرد التعلیق على الوصف‏».[2]
می فرمایند وجه سومی که شما بیان کردید و از تعلیل خواستید استفاده کنید در واقع همان وجه دوم -که استدلال به مفهوم وصف است- می باشد و توضیح وجه دوم می باشد لذا باید به سراغ وصف برویم و ببینیم از آن مفهوم فهمیده می شود و به نظر ما مفهوم از آن فهمیده نمی شود اگر چه وصف اشعار به علیت دارد الا  اینکه این اشعار برای اثبات مفهوم که انتفاء عند الانتفاء باشد کافی نیست بلکه اگر از وصف، علیت منحصره فهمیده شود می تواند مفهوم داشته باشد.

و فیه: این همان اشکال مرحوم مشکینی است و اشکال جدیدی نیست زیرا مرحوم مشکینی فرمودند آنچه مرحوم شیخ فرمودند در همه وصفها وجود دارد کما اینکه در چند جلسه قبل از منتقی[3] هم این اشکال را ذکر کردیم ایشان فرمودند تمسک به تعلیل بیان علمی مفهوم وصف می باشد.

و فیه: آنچه مصباح و منتقی فرمودند که این وجه سوم به وجه دوم بر می گردد صحیح نیست زیرا آنچه از رسائل استفاده می شود این است که این وجه همان وجه دوم می باشد و به عنوان یک وجه مستقل ذکر نشده است تا اشکال کنیم که وجه سوم همان وجه دوم می باشد زیرا ایشان در رسائل اسمی از مفهوم وصف نبرده اند و فقط تعلیل را ذکر کرده است و در واقع مرادشان همان مفهوم وصف می باشد.

تتمة:
محقق اصفهانی در نهایة الدرایة می فرمایند:
«و التحقیق أن التبین لیس کالفحص‏ المشروط به‏ العمل‏ بالعام‏ أو إجراء الأصول، بل معناه طلب العلم بالواقع، و یکون مدار العمل علیه لا على خبر الفاسق بعد التبین.و من البین أن وجوب طلب العلم بالواقع لا یکون بوجه مرتبا و معلّقا على مجی‏ء الفاسق بالخبر حتى ینتفی بانتفائه، بل المراد و اللّه أعلم لزوم الإعراض عن خبر الفاسق و صرف المکلف إلى تحصیل العلم بالواقع لترتیب آثار الواقع.فبناء على ثبوت مفهوم الشرط للآیة یکون المعلق على مجی‏ء الفاسق هو عدم حجیة الخبر بمعنى عدم جعل الحکم المماثل أو عدم المنجزیة للواقع ببیان لازمه و هو تحصیل العلم، إذ لا یطلب تحصیل العلم بالواقع، إلا مع عدم الحجة على الواقع بعدم ثبوته تنزیلا أو عدم تنجزه بمنجز.فالمنتفى بانتفاء مجی‏ء الفاسق عن النبأ هو ملزوم التبین أی عدم الحجیة، و انتفائه عن النبأ الذی جاء به العادل هو حجیة خبر العادل، لاستحالة ارتفاع النقیضین.فتبین أن المعلّق حقیقة على مجی‏ء الفاسق بناء على المفهوم هو ملزوم وجوب التبین لا نفسه‏...».[4]

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.