کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

درس خارج فقه و اصول حضرت استاد آیت الله رضازاده (دامت برکاته)تاریخ92/09/04

موضوع:نظر سوم/ شقاق

دیروز عرض شد که شرایع شش موضوع درباره شقاق مطرح کرده و علامه هفت موضوع مطرح کرده و جواهر هشت موضوع را بیان کرده.

  

موضوع اول تعیین معنای لغوی شقاق بود که دیروز بیان شد.
موضوع دوم:
باید در زمان شقاق دو نفر به عنوان حکم انتخاب شوند تا برای این زن و مرد صلح برقرار شود.
دلیل: دلیل هم آیه قرآن است و هم روایات.
اما آیه قرآن:
«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا».[1]
خداوند می فرماید: اگر بین زن و مرد شقاقی پیدا شد، یک حکم از طرف مرد و یک حکم از طرف مرد باید تعیین شود تا اصلاح صورت بگیرد.
این ظاهر در این است که حکم تعیین کردن واجب است.
اما روایات:
1- علی بن ابی حمزة قال: «سألت العبد الصالح ( علیه السلام ) عن قول الله تبارک وتعالى : ( وإن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله وحکما من أهلها ) فقال : یشترط الحکمان إن شاءا فرقا ، وإن شاءا جمعا ، ففرقا أو جمعا جاز».[2]
علی ابن حمزه می گوید: از امام کاظم علیه السلام سوال کردم از آیه شریفه که منظور چیست؟ حضرت فرمودند: باید دو حکم به زن و مرد مراجعه کنند و بگویند ما به عنوان حکم معین شدیم و شما حکومت ما را قبول دارید یا خیر، و اگر قبول کردند، هر چه این حکمان، مصلحت دادند انجام می شود، چه مصلحت در ادامه زندگی باشد و چه مصلحت در جدایی باشد. و این حُکم درست است.
2- سماعة قال: «سألت أبا عبدالله ( علیه السلام ) عن قول الله عز وجل : ( فابعثوا حکما من أهله وحکما من أهلها )، أرأیت ان استأذن الحکمان فقالا للرجل والمرأة : ألیس قد جعلتما أمرکما إلینا فی الاصلاح والتفریق ؟ فقال الرجل والمرأة : نعم ، فأشهدا بذلک شهودا علیهما ، أیجوز تفریقهما علیهما ؟ قال : نعم... قیل له : أرأیت إن قال أحد الحکمین : قد فرقت بینهما ، وقال الآخر : لم أفرق بینهما ؟ فقال : لایکون التفریق حتى یجتمعا جمیعا على التفریق ، فإذا اجتمعا على التفریق جاز تفریقهما».[3]
سماعه می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره آیه فوق سوال کردم که آیا حرف این دو حَکَم هرچه گفتند باید قبول کرد؟ به اینکه این دو حَکَم رفتند پیش زن و مرد و گفتند آیا شما کار خودتان را به ماواگذار می کنند؟ و زن و مرد هم گفتند بله و این حَکَمین چند شاهد هم گرفتند، حال آیا این دو حَکَم می توانند طلاق دهند؟ حضرت فرموند: بله طلاق واقع می شود.
بعد سوال می کند که: اگر یکی گفت طلاق بهتر است و دیگری گفت اصلاح بهتر است چه باید کرد؟ حضرت فرمودند: اگر هر دو حَکَم حکم به اصلاح یا طلاق کردند، آن اجرا می شود و الا هیچکدام اجرا نمی شود.
3- محمد بن مسلم عن احدهما علیهما السلام «قال : سألته عن قول الله عز وجل : ( فابعثوا حکما من أهله وحکما من أهلها )؟ قال : لیس للحکمین أن یفرقا حتى یستأمرا».[4]
محمد بن مسلم از امام نقل می کند که: از حضرت در باره آیه فوق سوال کردم که تفسیر این آیه چیست؟ حضرت فرمودند: حَکَمین نباید زن را طلاق دهند الان اینکه از زوجین اجازه گرفته باشند.
4- حلبی عن ابی عبدالله علیه السلام «قال: سألته عن قول الله عز وجل : ( فابعثوا حکما من أهله وحکما من أهلها )؟ قال : لیس للحکمین أن یفرقا حتى یستأمرا الرجل والمرأة ، ویشترطان علیهما إن شاءا جمعا ، وإن شاءا فرقا ، فإن جمعا فجائز ، وإن فرقا فجائز».[5]
حلبی می گوید از امام صادق علیه السلام درباره تفسیر آیه فوق سوال کردم، حضرت فرمودند: حَکَمین حق طلاق را ندارند مگر اینکه زوجین اجازه بدهند و حَکَمین باید با زوجین شرط کنند که اگر ما خواستیم باید صلح کنید و اگر خواستیم باید طلاق دهید، بعد که زوجین قبول کردند، طلاق حَکَمین و صلح ایشان صحیح است.
تقریب استدلال به آیات و روایات:
تقریب استدلال متوقف بر توضیح بعضی از کلمات آیه است:
1- منظور از خوف چیست؟
2- مخاطب «فابعثوا» چه کسی است؟ آیا مخاطب حاکم شرع است، یا بستگان زوجین یا خود زوجین؟
3- طلب در «فابعثوا» دال بر وجوب است یا استحباب.
اما «خوف»:
لسان العرب می فرماید: «الخَوْفُ: الفَزَعُ... والخَوْفُ: القَتْلُ. والخَوْفُ: القِتالُ... والخَوْفُ: العِلْم».[6]
می فرماید: خوف، همان فزع است.
تفسیر جوامع الجامع ذیل سوره سجده، آیه 30 می فرماید: ان الذین قالوا ربنا الله... الا تخافوا، و لاتحزنوا...«والخوف: غم یلحق لتوقع المکروه، والحزن: غم یلحق لوقوعه من فوت نفع أو حصول ضرر».[7]
می فرماید: منظور از خوف، غصه ای است که بر اثر آینده به وجود می آید به اینکه انتظار دارد در آینده مشکلی برایش پیش بیاید و حزن، غصه ای است که به خاطر از بین رفتن نفع یا حصول ضرری از قبل به وجود آمده است.
تفسیر الکبیر می فرماید: «الخوف، عبارة عن تالّم القلب، بسبب توقّع حصول مضرة فی المستقبل...».[8]
می فرماید: خوف عبارت است از نگرانی قلبی به سبب انتظار اینکه در آینده مشکلی برای او پیش می آید.
المیزان می فرماید: «الخوف، انما یکون من مکروه متوقع، کالعذاب الذی یخافونه و الحرمان من الجنة...».[9]
می فرمایند: خوف، نگرانی است که نسبت به آینده است مثل اینکه می ترسد که دچار عذابی می شود.
مجمع البیان ذیل سوره سجده می فرماید: «وقیل: إن الخوف یتناول المستقبل، والحزن یتناول الماضی».[10]
می فرمایند: گفته شده که خوف نسبت به آینده است و حزن نسبت به گذشته است.
ظاهر این عبارات این است که تفسیر المیزان و مجمع البیان، درباره خوف، منشاء آن است نه اینکه معنای خود خوف را بیان کرده باشند.
بله آنچه که لسان العرب و تفسیر جوامع و کبیر فرمودند، معنای خوف بود و در الفاظ بین ایشان اختلاف بود.
حاصل مطلب:خوف حالتی است که بر قلب انسان عارض می شود و او را ناراحت می کند و این ناشی از اتفاق مستقبل است.

پس استعمال خوف در علم یا قتل که لسان العرب بیان کرد، مجاز است. چون خوف، علم یا قتل نیست، بله استعمال مسبب در سبب است و مجاز.



اصول




موضوع:حجیت ظن/حجیت ظواهر/ قول چهارم/ ادله اخباریین بر عدم حجیت ظاهر قرآن و رد آن/تحریف قرآن/کتاب فصل الخطاب
بحث در کتاب فصل الخطاب و بیان مرحوم آغا بزرگ در مورد این کتاب بود.
کلام مرحوم حاجی نوری را از زبان مرحوم آغا بزرگ را نقل کردیم
اما عمل مرحوم حاجی نوری
مرحوم آغا بزرگ می فرمایند:
«فقد رایناه و هو لا یقیم لما ورد فی مضامین الاخبار وزنا، بل یراه اخبار آحاد لاتثبت بها القرانیة بل یغرب بخصوصیاتها عرض الجدار سیرة السلف الصالح من اکابر الامامیة کالسید المرتضی و الشیخ الطوسی و امین الاسلام الطبرسی و غیرهم،
و لم یکن -العیاذ بالله- یلصق شیئا منها بکرامة القرآن، و ان الصق ذلک بکرامة شیخنا قدس سره، من لم یطلع علی مرامه.
و قد کان باعتراف جمیع معاصریه، رجالی عصره و الوحید فی فنه، و لم یکن جاهلا باحوال تلک الاحادیث کما ادعاه بعض المعاصرین حتی یعرض علیه بان کثیرا من رواة هذه الاحادیث، ممن لایعمل بروایته،
فان شیخنا لم یورد هذه الاخبار للعمل بمضامینها، بل للقصد الذی اشرنا الیه».
می فرمایند من خودم ناظر بودن که ایشان ارزشی برای روایاتی که در فصل الخطاب نقل کرده است و دلالت بر تحریف قرآن دارند، قائل نبودند و این روایات را اخبار واحدی می دانستند که با آنها نمی توان قرآن را ثابت کرد بلکه باید با خبر متواتر قرآن را ثابت کرد و این اخبار تحریف را به دیوار می زدند (عمل نمی کردند) همانطور که سیره سلف صالح مانند مرحوم سید مرتضی و شیخ طوسی و مرحوم طبرسی این بود که به این اخبار اعتنایی نداشتند و ایشان مفاد این روایات را قبول نداشتند و این مطالب باطل را هیچ گاه به قرآن نسبت نمی داند اگر چه کسانی که از سیره عملی استاد آگاه نبودند قول به تحریف را به ایشان نسبت می دادند و ایشان به اعتراف تمام کسانی که معاصر ایشان بودند کاملا آگاه به علم رجال بود و در این زمینه منحصر به فرد بود و چنین فردی از بطلان این روایات غافل نخواهد بود اگر چه بعضی از معاصرین به ایشان اشکال می کردند که روات این روایات غالبا ضعیف می باشند.
این روایاتی که ایشان در فصل الخطاب بیان کرده است به این معنا نبوده است که به آنها اعتقاد داشته است بلکه مقصودش این بوده است که ایشان می خواسته بفرماید تمام آنچه در تحریف قرآن وارد شده است همین روایات می باشد و این روایات هم حجت نیستند و می خواسته اند بفرمایند قرآن بقیه ای نداشته است.
مختار ما هم این است که قرآن تحریف نشده است حاجی نوری هم کتاب فصل الخطاب را در رد تحریف قرآن نوشته است نه در اثبات تحریف قرآن
تکملة:
از حیث ثقلین استفاده می شود که عترت و ائمه علیهم السلام هم تا روز قیامت باقی هستند زیرا اگر یک روز از دنیا باقی باشد و قرآن باشد و عترت و ائمه نباشند مفاد حدیث ثقلین محقق نخواهد شد و این مفاد از اصناف دیگری از روایات هم استفاده می شود.
یک صنف روایاتی هستند که دلالت می کند زمین خالی از حجت نیست.
منها: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «لَوْ بَقِیَ‏ اثْنَانِ‏، لَکَانَ‏ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ عَلى‏ صَاحِبِهِ».[1]
اگر دو نفر در زمین باقی مانده باشند باید یکی بر دیگری حجت و امام باشد.
منها:«لایزال هذا الامر فی قریش ما بقی منهم اثنان»[2].
می گویند حکومت و خلافت در قریش خواهد بود تا زمانی که دو نفر از قریش هم باقی باشند.
منها: «لایزال هذا الامر فی قریش ما بقی من الناس اثنان»[3].
می گویند تا زمانی حتی دو نفر از مردم در دنیا باشد باید یک نفر آنها از قریش باشد.
شارح نبوی در ذیل این احادیث می گوید:
«هذه الاحادیث و اشباهها دلیل ظاهر علی ان الخلافة مختصة بقریش... و علی هذا انعقد الاجماع فی زمن الصحابة فکذلک بعدهم».
می گویند هم در زمان صحابه اجماع وجود داشته است که حاکم باید از قریش باشد و هم بعد از صحابه.
صنف دیگر؛ روایاتی است که می گویند خلفاء پیامبر دوازده نفر می باشند و همه آنها از قریش می باشند.
منها: «ان هذا الامر لاینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفة... کلهم من قریش».[4]
اسلام منقضی نخواهد شد تا زمانی که دوازده نفر از قریش حکومت کنند.
شارح نبوی در ذیل این روایت می گوید:
«لا یزال امر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا کلهم من قریش».
سرنوشت مردم خوب خواهد بود تا زمانی که دوازده نفر از قریش حکومت کنند.
شارح نبوی بعد از نقل این روایات از قاضی ایاض دو اشکال بر این روایات را نقل می کند.
اشکال دومش این است که خلفاء پیامبر بیشتر از دوازده نفر بوده اند.
بعد شارح نبوی می گوید که این اشکال باطل است به چند دلیل؛
اولا: در این روایات خلفاء منحصر در دوازده نفر نشده اند لذا ممکن است بیشتر هم باشند.
و ثانیا ممکن است مراد پیامبر این باشد که آنهایی که عادلند و سزوار خلافت می باشند دوازده نفر می باشند.
و ثالثا شاید مراد حضرت این بوده است در یک زمان دوازده نفر که از قریش هستند حکومت خواهند کرد کما اینکه در اندلس در یک زمان سه نفر خلیفه بوده اند.
و رابعا: شاید مراد حضرت این بوده است که خلفائی که مورد قبول همه می باشند و اسلام در زمان آنها به عزت رسیده است دوازده نفر می باشند و جوابهای دیگر.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.